پيام
+
و باهار سبز شد و آسمان ابري..
و غنچه راز مشتش را به هواي باد باز کرد
اگرچه شکست؛ ولي زيبا شد
و لانه ها دوباره پر از جيک و جيک شدند و درخت را عروس کردندش..
توري ابر بر سرش گذاشتند و نقل باران به سرش ريختند
و آب هاي سرد، يخ زده، دوباره به جوش آمدند
و عشق بايد از اين غافله جا بماند؟
چرا تو نميجوشي؟چرا نميخواني؟چرا راز مشتت را نميگشايي و خود را عروس جيک جيک هايم نميکني؟ * و چرا باهار را سبک ميشماري؟ *
* راوندي *
94/1/30
عرشيا تکN
* O_o o_O O_O o_o * نوشته هاي تو رختخوابي O_o o_O O_O o_o
عرشيا تکN
:(
*ليلا*
+
عرشيا تکN
-